پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

پایان شش ماهگی و ورود دختری به ماه هفتم

سلام نفس مامان، سلام فرشته کوچولوی من عزیز دلم، شش ماه از روزی که مهمون دل مامانی شدی گذشت و منو تو به لطف خدا این ماهها رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم و شما امروز وارد ماه هفتم از زندگی جنینیت شدی . من شش ماهه که یک گنجینه گرانبها رو در وجود خودم حمل می کنم که اون تویی و از خدا میخوام که باقیمانده راه رو هم به سلامتی و خوشی طی کنیم تا تو بتونی خردادماه بیای تو بغل مامان و بابا. منو و بابا احسان خیلی دوستت داریم و سعی می کنیم همه شرایط رو برای اومدن تو مهیا کنیم . همه زندگیمون شدی دردونه . میدونستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
8 اسفند 1390

سرویس تخت و کمد دخی جون

یکشنبه 23/11/90 ساعت 7 بعد از ظهر سرویس تخت و کمد  دختری رو آوردن، من که کلی ذوق کردم و خوشم اومد امیدوارم وروجک هم اونا رو بپسنده ،بعد از جابه جا کردن وسایل ساعت 8 تا 11 شب با مامانی رفتیم پاساژ فردوسی و کلی واسه نی نی خرید کردیم و پتو، شامپو ، لوسیون بدن و کرم و ... خریدیم ساعت 11 هم خاله مریم و مهدی آقا و آترین جون زحمت کشیدن اومدن دنبالمون و رفتیم شام خوردیم.  همینجا از مامانی و بابایی که زحمت خریدن وسایل نی نی جون رو می کشن تشکر میکنم امیدوارم سالهای سال سایه لطف و محبتشون بالای سرمون باشه. مامان و بابای خوبم ممنونم. ...
25 بهمن 1390

هفتمین سالروز پیوند ما

برای احسانم : هفت سال قبل در چنین روزی دستهای من در پناه دستان گرم و مردونه تو قرار گرفتند و خانه دلم تا ابد میزبان دل مهربونت شد .   از هفت سال قبل تا کنون وجود تو با ارزش ترین دارایی من است و شانه های مهربونت امن ترین جای دنیا برای من هفت سال است که زیباترین لحظه های من در کنار تو و   آرامشم  در آسمان چشمهای توست   احسان جان هفتمین سالگرد پیوند عشقمان مبارک   و به اندازه تمام خوبی های دنیا دوستت دارم .     ...
18 بهمن 1390

ویزیت ماه ششم

سلام  یکی یکدونه مامان شنبه 8/11/90 نوبت دکتر داشتم و ساعت 6:30 از خونه راه افتادم . خیابونا خیلی شلوغ بود ، بابا احسان هم که کار داشت نتونست با من و شما بیاد و من خودم مجبور بودم رانندگی کنم ، وای که از اون همه ترافیک کلافه شده بودم، خلاصه به مطب دکتر که رسیدم ساعت نزدیک 8 شده بود ولی خدا رو شکر اونجا خیلی معطل نشدیم و زود رفتیم داخل . خانم دکتر از همه چی راضی بود ولی در مورد مسافرت که ازش سوال کردم گفت من  پیشنهاد نمی کنم بری، مگر اینکه سفر واجبی باشه، منم خیلی پکر شدم چون با احسان جون از چند ماه قبل برنامه ریزی کرده بودیم که بهمن ماه بریم مسافرت و خانم دکتر همه برنامه هامونو خراب کرد . ا...
10 بهمن 1390

تولد آترین جون

سلام قند عسل مامان چطوری دختر گلم ؟ خوبی؟ پنجشنبه 6/11/90 تولد دوسالگی آترین جون بود البته روز تولدش 22/10 بود ولی خاله مریم صبر کرد که ماه صفر تموم بشه و بعد تولد بگیره. آترین کوچولو دختر خاله شماست و نوه کوچیک خانواده که انشاا... خرداد که شما گل دختر به دنیا بیای شما میشی نوه کوچیکه. قربونت بشم مامانی . تا ساعت 1:30 شب اونجا بودیم و خیلی خوش گذشت و غذاهای خوشمزه خوردیم و لذت بردیم البته دهنت آب نیافته عزیزم تو هم خوردی وروجک . آترین جون خیلی خوشحالی می کرد و می رقصید منم ازش کلی فیلم و عکس گرفتم  ماشاا... خیلی ناز و بانمک  شده . آترین جون تولدت مبارک   وای کی بشه منم واسه شما تولد بگیرم جیگر ط...
8 بهمن 1390

سرماخوردگی مامان مژده و بابا احسان

سلام نفس مامان خوبی دخترکم؟ الهی فدات شم که اینقدر حرکات و تکونات زیاد شده که من همشو حس می کنم و قربون صدقه تو گل نازم میشم. راستی باباجونم دیگه به خوبی متوجه حرکتهای قشنگت میشه عزیزم و با هر تکونت خیلی ذوق میکنه. عزیزم منو بابا احسان دوتایی این هفته به شدت سرماخورده بودیم و خیلی حالمون بد بود یکشنبه و سه شنبه رحلت پیامبر و شهادت امام رضا(ع)بود و من شنبه و یکشنبه هم اداره نرفتم یعنی اصلا نمی تونستم تکون بخورم ،فکر کنم خودت تا حالا متوجه شدی چون من خیلی تب داشتم و بدنم درد می کرد و الانم هنوز از بس سرفه می کنم آرامشو از تو هم گرفتم . دست مامان منصوره هم درد نکنه که این چند روز با غذاها و سوپهای خوشمزه از ما پرستار...
5 بهمن 1390
1